دلم میخواست رکیک ترین جملات را به "ر" بگویم بعد فکر کردم که دقیقا برای چه ؟ برای که؟ رکیک ترین جملاتی که شنیدم و گفتم حال چه کسی را بهتر کرد در این مدت؟ "ر" هم یکی مانند هزار آدم دیگری که به درد های نا گفته ی خود گرفتارند یا نیستند.
این من نبودم ؛این آدمی که هرروز جلوی آینه درون چشم هایم میبینم حالم را به هم میزند .کی انقدر پر از نفرت شدم؟ چیزی که به عشق منجر نشد که هیچ سر تا پایم را نفرت کرد.اول باید از نقش قربانی بیرون بیایم بپذیرم که گند زدم به آدم خوبی که قرار بود در تمام این مدت عاشق زندگی باشد .باید مسئولیتش را به عهده بگیرم کمی دور تر بروم به خودم ما بین این ملیارد ها آدم روی زمین نگاه کنم.جزئی از یک جمع بزرگتر شوم که خیلی هاشان به طرز غیر قابل باوری در جریان زندگی اند و حرص زندگی دارند.
چند روز پیش داستانی در همشهری خواندم از مردی که خرت و پرت های زیادی در سال های زندگی مشترک اش جمع کرده و همه رقمه یادگاری نگه داشته بود و حالا که زنش از آشغالدانی که ساخته بود رفته بود و قصد جدایی داشت میخواست یک یادگاری عاشقانه انتخاب کند به زن نشان دهد و خاطرات و احساساتش را با آن تحریک کند تا برگردد میرود داخل انبار و روی نردبان تعادلش را از دست میدهد و طبقات فی انبار هم میفتد رویش وعکس رادیوگرافی زنش میافتد روی صورتش عکس را میبوسد و جای بوسه اش میان مهره ی اول و دوم زن را تار میکند. حالا که گیر کرده و کسی به دادش نخواهد رسید با خود فکر میکند جمله بیشتر از خرت و پرت های دیگر لازم آدم میشود؛باید در جواب این جمله ی زن که دیگر به این آشغالدونی برنمیگردم یه حرفی داشت که میزد که بلکه نرود.
من فوبیای خاطره بازی و یادرگاری جمع کردن دارم خاطره را مرور نمیکنم که زیاد یادم نماند چیزی ندارم که رو کنم و احساسات کسی را بربیانگیزم. فقط بلدم دم رفتن بگویم:"نمیشه نری؟"
درباره این سایت